از من شکر خرید و شور شور کنارم نشست
من آب شدم، نگاهش پلک پلک
باز هم، مگر باز هم میشود همه چی باز شود؟
بسته شود
مثل نفس های آخر کتاب،
یا زبان لرزان کسی که پشت در
به خوابیدنت گوش می دهد.
شیفته زبان شکریش شدم که فقط
مزه خودش را می چشد
و عاشق شوری اشکهایم شدی که
کیلو کیلو
نمک کنی و بفروشی
من هم کور.
یک فاصله کوتاه هست
یک فاصله کوتاه که من از دویدنش
می ترسم
و یک صحنه تار که تصمیم شب شد
تا صبح که ۱۰ سال گذشت
و بودنت نبودن شد
دوباره بسته
مگر می شود هی بسته شود
کمی باز شود، باز تمام شود
بترکد همه چیز را دود کند
پوف
دوباره فاصله طی شود
مثل برزخ آخر کتاب،
یا زبان لرزان کسی که
برگ دفتر سیاهت را لیس زد
و با صدای ناهنجار باز کردن یک بطری
از پشت در بیدارت کرد.
لندن . اکتبر ۲۰۱۳