دندان غافلگیرِ نمک شد
فلفل زیرِ دندان شکست
زبان قضاوت کرد و نشست
و من فرمول عاشق شدن را بلدم.
کلید منتظر است فراموشش کنم
زمان با من زبان بازی میکند
می داند چقدر عاشقانه نمیفهممش
و میپرستمش من هم به گونهٔ خود گمراهم.
طلائی شد و غارتگرانِ مجازی بلای جانش شدند
مثل رنگِ روی دیوار هر روز میپایَدم
مگر عادت کنیم به مهتابیِ دیدهبانان
و دستم در کویر تصمیم تنها ماند.
دندان غافلگیرِ نمک شد
فلفل زیرِ دندان شکست
و قاضی گذشتههای آلبومی
فرمول عشق را برهم زد.
“افتادن است که آسان است”
افتادن بود که دردم آورد
و ایستادن روی جذابیت زمان
زانوهایم را منحل کرد.
انگار که نمیشد با مواد ناخالص
خالصانه حرف زد
و با چاقوهای کُند
پوست را امتحان نکرد.
لندن/ مارچ/۲۰۱۱