در این چند ماه که ازم بیخبرید
صدها بار
نه
هزاران بار عاشق شدم
هر بار که نگاهم کردی
هر بار که نگاهم را ازم دزدیدی
و هر بار که با چشمانی بسته مرا دیدی
در این چند ماه
صدها زبان جدید آموختم
و به صدها زبان جدید
سکوت را بلد شدم
من روی این صندلی فلزی
که با وزن بدنم گرم شده
تمام روزهایی
که حرفهای خوردهام را از زیر خاک بیرون کشیدی
تمیز کردی و برایم خواندی
پاهای گمم را به راه انداختی
و رگ های بستهام را باز کردی
همه را تبدیل به مرواریدهای کوچکی کردم
و بر گردنم آویختم
در این چند ماه که ازم بی خبرید
تولد دوباره» را فهمیدم»
و کاغذهای سفید بلاتکلیف را
سوزاندم
گرم شدم
داغ شدم
و در همان دمای جوشش
که قل میزنی و نمیسوزی
چرخ میزنی، بخار میشوی
سرمست حرکت
خواهم ماند
و من در این چند ماه تصمیم گرفتم
برای هیچ کس نسوزم
و کسی را نسوزانم
و اصلا گول این دیگ های کوچک بزرگنما را نخورم
در این چند ماه زنجیر جریان ذهنم را
رها کردم
مرواریدهایم را سپر کردم
و از میان دهها صدا
.صدای خودم را انتخاب کردم.
فروردین ۱۳۹۵