آینه، آینه، آینه
که آیههای خودپرستی ات
روی صورتم خط انداخته
بی صبریت، بر دلم تاب
و مثل چشم های معشوق
با نور تند و بی رحمت
کردی ام کور
آینه، آینه، آینه
صورت زنی دیگر را نشانم بده
او که میخواهم شوم
او که بودم
که نیستم و نخواهم بود
تا من هم خالکوبی های پشتم را
با انتقام جویی
سرت خالی کنم
آینه، آینه
به من یاد بده که از پا بندازمش
تا هر بار که مرا به یاد میآورد
از انتظار یک نگاه
نامش را فراموش کند
آینه
که دوستم داشتی، دوستت داشتم
و حالا یک غریبه ای، صاف و زلال
بزرگترین دروغ سال
مشتی توی دیوار
می شکنمت، آینه
هفت سال بدبختی را به دروغت میخرم
و با تیزترین تکّه ات
سراغش میروم.
تیر۹۴