POETRY ARTICLES & ESSAYS PERSIAN

چشم‌های عشق آلود
خنده بلندی که توی لبخند تنگی چپانده خودش را
از ترس ترساندنِ معشوق
و معشوق، خواب با چشمانی باز

چهرهٔ مغلوب فرشته‌های خسته
از این همه فیلم تکراری با نقش
ِآفیرینی
ما دو پاهایِ دو چشمِ گشاد نظر.

چشمهای اشک آلود و
اشک‌های قاطی با آب داغ حمام
تو ساعت های زودِ صبح و
ترس از ترساندن معشوق،
بیدار با چشم‌های بسته.

دروغ که می‌گوید دماغش می لرزد
دماغش که می لرزد رویت را آنور میکنی‌
که نبینی
شرمنده نشود که دروغ مثل آجر می‌پزد
می‌خورد توی صورتت و کم‌کم
عوامل فیلمبرداری خسته می شوند و
نورپرداز دیگر نوری نمی‌ریزد

هر بار که دروغ می‌گویی دست‌هایت سرد می شوند
می‌کشیش روی بازوهایت خودت را در آغوش‌ میگیری
“خوبم. خوبِ خوب”
این همه کلمه باز هم کمه
نه؟

“باز هم کمه، باز هم”
عاشق به معشوق، معشوق به عاشق
“باز هم کمه، باز هم”
دو چشم به دو چشم دیگر

پر از گَرد
دستهایت که دندون های لغت را کندند و حالا
سر می خورند روی تنت
دستهایت که بندهای اولین کفشهایت
دستهایت که اولین مشت های پر از دردت
دستهایت
پاهایت
چشم هایت

کات.

جمعه، ۱۸ آوریل ۲۰۱۴

B A C K T O T O P