POETRY ARTICLES & ESSAYS PERSIAN

یک روز طولانی
یک سال
یک عمر بود انگار
تمام لحظاتی‌ که منتظرت بودم

چشم‌هایی باز و روشن و لجباز
بازی‌های ساعت
دروغ‌های زمان
مگر این مستی ها و راستی ها باشد
که وادارم کند بگم: بمان

واما کجا؟
در آغوشی گرم اما مضطرب
در هیاهوی صداهایی که از گوشهایم میجوشند
و آوازهایی که بدون اجازه
نجوه های عاشقانه‌ام را
رسوا می‌کنند

کجا، مگر
در خیال‌هایم که یک روز تو را
به قایقی فرا می‌خوانند
به عمق یک کوه
به افقی بی وزن و بی قانون
به شکستن امواج باید‌ها
نورهای دیوانه
خنده‌های احمقانه
انگار که هرگز بیدار نمیشویم

و بیداری مگر چیست
جز دعوت مرگ
به کم کردن از روزهای عمرم
من میخوابم
من میخوابم
بگذار که باز خواب بمانم
و در این خواب بازگردم
به صحنه‌های متقطع قدیمی
به صدای کوچه پنجم
به پروازی عریان با باد
به آغوش تو
به یک روز طولانی
منجمد در زمان
بگذار باز بخوابم

و با آمدنت بیدار شوم.

ت.آ

B A C K T O T O P