دیدمت پشت چوب دار
چشم های کشته ات
منتظر مرگ
نه مرگ خودت
مرگ یک برگ
انقباض و انبساط یک روح
و تو دست میزنی
بی روح
جِرم سخت را توی مشتت ورز میدهی
جذب میکنی مثل یک سنگ
تمام نداشتنی هایت را به دار می زنی
جای آن مرد
مار میشوی دور گلویش
من زار میزنم
ای کاش قبل از پاییز
این گربه را نجات دهم.