حافظه چیز عجیبیه. وقتی که دلم برای ایران یا شاید به طور کل دوران کودکیم تنگ میشه، چشمم رو می بندم و سعی میکنم یک جای مشخصی رو کاملا تو ذهنم بازسازی کنم. مثلا اتاق «صندوق خونه» مامانی. گوشهی دیوارش، خرت و پرت های روی میز چرخ خیاطی، صندوقهایی که روی هم چیده شده بودند و بوی بچگی های مامان و داییها و بوی روزهای پر از رنگ رو میدادن. عاشق این بودم برم بالاشون (که تا سقف تقریبا می رسید) و بازی کنم. کمد اون گوشه که درش رو باز میکردم و به عنوان تخته سیاه تو معلّم بازی استفاده میکردم…
انگار اگه تک تک جزئیاتش رو مجسم کنم، اون اتاق، اون خونه، حتی بابابزرگم، همیشه زنده میمونن.
معلّم بازی خیلی حال میداد بهم. اصلا مدرسه، عاشقش بودم. چند روز مونده به روز اول مدرسه میرفتیم با بابام لوازم تحریر بخریم. اسم مغازش پیاژه بود، سر مژده، که اسباب بازی هم داشت (بوبو خرس عزیزم که بی شرمانه تا لندن دنبالم اومده، از اونجا به قیمت ۸,۵۰۰ تومان خریداری شد). بوی مداد و جا مدادی و پاککن و دفتر و خودکار…وای، کاملا مستم می کرد. از ذوق هم تا صبح خوابم نمیبرد. ولی خوب، کم کم در طول سال حوصلم از صبح پاشدن، مثل هر روتین دیگه ای، سر می رفت.
حالا چی شد اینو نوشتم؟ تو راه گالری (فعالیتی جدیدم!) رفتم یک سری لوازم تحریر بگیرم. اگر ولم می کردی مغازه رو خالی میکردم. الان هم که خودم جز آدم بزرگ هام، میتونم هرچی بخوام بخرم. خیلی کیف داد. پونز سفید گرفتم، تقویم بزرگ، خودکار و چند تا مداد رنگی که خیلی توپولن با رنگای عجیب، منگنه، و و و. اگر هم ازم بپرسی، هر کدوم به یه دردی میخورن. جدی میگم.
نمی دونم چیه، اما این لوازم تحریر، حس تازگی بهم میدن. حس این که می تونی هرچیزی بنویسی، پاک کنی، پاره کنی، بکشی، خط بزنی…حس زنده بودن. شاید برای بعضی یه کیف خیلی با ارزش یا لباس گرون این حس رو بده. رو اون هم میشه یه تئوری ریخت: با لباس نو، با طرحها و رنگهایی که ضربان قلبت رو زیاد میکنن، تصویرت رو ارتجاع میدی. میتونی به غریبهها تو خیابون سیگنال بدی که بله، ما اینیم! اما نمیمونه. برای من حداقل، باحال ترین چیزهای که تصرف کردم بعد از یه مدت رنگو بوشون رو از دست دادن، دورشون تموم شده، از مد افتادن. مگر اینکه کسی بهم کادو داده باشه یا خودم مثلا تو یه سفر هیجان انگیز پیداش کرده باشم. مداد و پاککن هم چرک و زشت و قدیمی میشن. اما فرقش اینه که اگه قدیمی بشن، یعنی اگه مداد و پاککنت تموم شن، معنیش اینه که نوشتی. که تولید کردی. که یک چیزی از خودت و ذهنت به جا گذاشتی و شاید اون یه داستان باشه، شاید خاطرات، شاید خطخطی پای تلفن گوشه کاغذی که میندازی دور، شاید دفتر چکت رو باهاش پر کردی.
مداد خودکار لوازم کار منن. مثل آچار پیچگوشتی. یه سرمایه گذاری دلپذیر.
این همه کلمه، فقط برای توجیه یه خاطره، یه عشق قدیمی. مساله نوستالژی نیست، مساله این حافظه بدمصبه.