دلم برای خودم تنگ شد
که از گوشه پنجره بیفتم بیرون
قل بخورم
ازت بگذرم
از همتون
تا به سنگی برسم از حرکت رها شوم
پیچ می خورد این همه فکر بلند
طناب می شود دور تنم
تو قیچی شو، بیا جلو
قیچی کن، من را نبُر
قهر نکن بیا سر نخ را بگیر
قیچی را بوسیدن خون است و من
یک شعر قرمز با لب های زخم
قل می خورم، از تو هم رد می شوم
دلت نسوزد
تختت همیشه خالیست اما رختخوابت
تمام ملکولهای او را ذخیره کرده
و بخاری رو تنت «ها» میکند تا تنها نخوابی
صفحهٔ گوشی توی دستهایت برق می زند
:چشمهایت را گول میزند
“به من نامه بده
پیغام بده
دیر وقت زنگ بزن
زود بزن، بی موقع بزن”
همه چرخهای نگاهت را
مرز به مرز حواست را
بده به من، فقط به من
تا بزند زیر دلم
و باز خیال کنم
که از پنجره بیرون افتادن
قل خوردن و کبودی و استمرار
راه من است.
لندن، ۲۲ نوامبر